حسین حسین ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

ادم برفی کوچولو

ادامه ی خاطرات مشهد

سلام نازنینم زیارتمون قبول خسته نباشیم رسیدنمون بخیر یه ذره خودمونو تحویل بگیریم تا ببینیم چی میشه عرضم به حضورت خاطراتمونو تا روز پنجشنبه نوشتم حالا از پنجشنبه به بعد شب جمعه رفتیم حرم و از اونجا هم رفتیم شیر موز میدون شهدا و بعدشم رفتیم سوغاتی خریدیم و اومدیم هتل فردا صبحم رفتیم خونه ی مامان جون اینا و صبحونه خوردیم و رفتیم خواجه ربیع سر خاک مامان جون و بعدشم رفتیم رستوران حرم و ناهار قیمه خوردیم که خیلی عالی و خوشمزه بود دست امام رضا جونم درد نکنه بعد از ناهارم رفتیم زیارت وداع و از اونجا هم اقاجون اینا مارو رسوندن خونشون تا ماشینمون و برداریم و راه بیفتیم مامان جون برامون چای و میوه و اجیل گذاشت و خداحافظی کردیم و راه افتادیم شب نمازمون ...
8 دی 1392

نیمی از خاطرات مشهد

سلام ناز دلم خوبی مادری؟ زیارتت قبول عزیزم ما الان مشهدیم پیش امام رضای عزیزم فداش بشم که اینقدر مهربونن و هوای مارو حسابی دارن یکشنبه ظهر از قم راه افتادیم و تقریبا ساعت یازده شب رسیدیم سبزوار و رفتیم خونه ی دوست بابایی برامون ابگوشت نذری اووردن که خیلی عالی بود و رفتیم زیر کرسی و چای و میوه و لبو خوردیم و همونجا هم خوابیدیم خیلی چسبید صبح ساعت هشت بیدار شدیم برامون حلیم و اش شعله و نون تازه اووردن و نوش جان کردیم و راه افتادیم سمت مشهد تقریبا ظهر رسیدیم چون روز اربعین بود دور حرم و بسته بودن و ماهم یه راست رفتیم خونه ی مامان جون اونا هم برامون ناهار گرفتن و خوردیم و اماده شدیم برای مراسم شبم رفتیم حرم و بعدش اومدیم هتل صبح رفتیم حرم که خیل...
5 دی 1392
1